اولین باری که ر. ازم تعریف کرد جشن فارغ التحصیلی کارشناسی بود: فاطمه اونقدر خانمه که ما بعضی وقتها خجالت میکشیم از اینکه باهاش دوستیم! داشت این ها رو به مامان و بابام می گفت و من عمیقا تعجب کرده بودم که داستان چیه که داره اینو میگه. هیچ وقت چنین هندونه هایی زیربغل همدیگه نگذاشته بودیم. قربون صدقه رفتن ادای ما نبود. هیچ وقت به روم نیاورده بود که آدم خوبی هستم یا نه. دوره کارشناسی همون اول اول ها آقای خ منو دوست داشت، یا یک چنین حالی. منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

از جنس قلم | آرت لئو کافی نت آنلاین مرودشت؛ روبروی میرزاخانی کوچه شهید ایزدی کسب درآمد میلیونی در خانه، محصولات اصل اصل، ارجینال ، کیفیت عالی ، orginal ، بازاریابان ایرانیان زمین, بیز ,بازاریابی شبکه ای,نتورک مارکت تبلیغات محلات ثروت خدمات کامپیوتری در تهرانپارس و شرق تهران barghta عاشقانه ها